نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

مهم نیست اهلِ کجا باشی
مهم اینه که اهل و به جا باشی
منطقه ی زندگیت مهم نیست
مهم منطق و زندگیته
..............................................
متولد تیرماه 1371
فکر میکنم بیشتر از این نیازی به توضیح نباشه
اگر مرا شناختید به رویم نیاورید..بگذارید خیال کنم اینجا راحتم
دوست ندارم دوستان مجازی اَم حقیقی شوند
گاهی مجازی بودن بهتر از حقیقی شدن است.
میدانم اخلاق گندی ست ولی اینجوری راحت ترم.
از پاسخ به سوالات شخصی معذوریم :)

محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهار نارنج قلبه من» ثبت شده است

6.مونسِ تنهایی هایم

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ

مونس اسم گلدانه بی نوای شمعدونی ام است...طفلک دارد میمیرد... مثل دله من....برگهایش دارند زرد و خشک میشوند به اصطلاح علمی تر دارند نکروزه میشوند..دلیلش هم شاید کمبود یکی از عناصر معدنی مثلا پتاسیم یا آهن یا چیز دیگر باشد...دراز کشیده ام روی زمین پاهایم را گذاشته ام روی مبل دستهایم را گذاشته ام زیر سرم و به جای تلوزیون به مونس چشم دوخته ام و با خود میگویم:شایدم از این که این روزها دل و دماغ حرف زدن باهاش رو ندارم مریض شده....بهش میگم میدونم مثل قبل بهت محبت نمیکنم...بهت نمیرسم..حوصله ت رو ندارم....باهات حرف نمیزنم...میدونم...منو ببخش...میبخشی؟؟؟

دلم برایش میسوزد...مونسه بیچاره ی من

  • سوفی ...

4.شعر

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۱ ب.ظ

"بهم گفتی خدا حافظ !

منم میگم خدا سعدی !

که روی غنچه ی لبهات بشینه طرحِ لبخندی !!!

بهم گفتی خدا حافظ

منم میگم خدا عطار !

بدون جاوید میمونه نخستین لحظه ی دیدار !!!

بهم گفتی خداحافظ

منم میگم خداسهراب

خوشا آغوش داغ تو ، خوشا آن لحظه های ناب !

بهم میگی خداحافظ

منم میگم خدا خیام

نشسته داغ آتیش لبت ، رو صفحه ی لبهام !

بهم میگی خداحافظ

منم میگم خداجامی

امیدوارم نشی هرگز اسیره تیره فرجامی !

بهم میگی خداحافظ

منم میگم خدا نیما

منم عاشقترین عاشق ، بدونِ تو تک و تنها


شاعر:ناشناس

  • سوفی ...

2.ساده مثل برگهای درخت نارنج

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ق.ظ

تنها دلخوشی های کوچک این روزهایم یک قُمری و یک گلدان فلفل ,یا همان فلفل بانوست...قُمری ای که روی درخت نارنج لانه کرده است و فلفل بانویی که فلفل های ریزه قرمزه خوشرنگ داده است...عصرها میروم روی پله های بالکن مینشینم..دستم را تکیه گاه چانه ام میکنم و به چشم سیاه کوچکه قُمری خانم خیره میشوم او هم از لا به لای برگ های درخت نارنج هی سرک میکشد و نگاهم میکند ...فلفل بانو را گذاشته ام کنار حوض ..چشمم که به فلفل های نُقلی و قرمزش می افتد لبخند میزنم...این ها تمام دلخوشی های این روزهای من است....

  • سوفی ...