نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

مهم نیست اهلِ کجا باشی
مهم اینه که اهل و به جا باشی
منطقه ی زندگیت مهم نیست
مهم منطق و زندگیته
..............................................
متولد تیرماه 1371
فکر میکنم بیشتر از این نیازی به توضیح نباشه
اگر مرا شناختید به رویم نیاورید..بگذارید خیال کنم اینجا راحتم
دوست ندارم دوستان مجازی اَم حقیقی شوند
گاهی مجازی بودن بهتر از حقیقی شدن است.
میدانم اخلاق گندی ست ولی اینجوری راحت ترم.
از پاسخ به سوالات شخصی معذوریم :)

محبوب ترین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ» ثبت شده است

60.دیالوگ

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ

سحر: سوفی تو نباید با من دوست باشی

من: چرا؟؟

سحر: چون من هنوز کلی آرزو دارم یه بچه کوچیک دارم هنوز جوونم

من: ها؟؟؟؟؟؟؟

سحر: یادت رفته؟؟؟

من: چی رو؟؟

سحر: سوفی تو با هرکی دوست میشی یه بلایی سرش میاد مثل اون دوستت که فوت کرد یا اون یکی که تصادف کرد مُرد یا بقیه ی دیگه.

من از درون: :/ لوس ,مسخره...

من از بیرون: نه تو خیالت راحت طوریت نمیشه چون تو که منو دوست نداری پس بلایی سرت نمیاد

سحر:آهان خب پس حله...خب دیگه کار دارم بچه م داره اذیت میکنه خدافظ

بعدم زارت قطع کرد حتی نذاشت بگم خدافظ :| کلمه ی خدافظ تو دهنم خشکید ...


  • سوفی ...

53.دیالوگ

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

آبجی کوچیکه: اگه بهت آب حیات بدن بگن بخور و تا همیشه که دنیا هست زنده بمون میخوری؟؟؟

من: نه

آبجی کوچیکه: :| ولی من میخوردم

من: ولی اگه یه آبی بدن بگن این آبیه که عمر رو کوتاه میکنه خیلی کوتاه....و خدا هم اجازه داده بخوریش حتما میخوردمش...حتما


+نه این که ناامید باشم یا زندگی رو دوست نداشته باشم یا هرچیز دیگه...اما فقط دوست دارم زودتر برم...خیلی زود...

+نه این که بخوام ناشکری کنم و از زندگیم ناراضی باشم نه اصلا.

+نه این که گناه نداشته باشم و بخاطر نداشتن گناه نترسم از مرگ....اتفاقا خیلی هم بار گناهم سنگینه...خیلی سنگین ..اونقدر که روم نمیشه به خدا بگم منو ببخش از بس هی عهدشکنی کردم...اما بازم دوست دارم زود برم...

+زیاد به مرگ فکر میکنم...سه هفته ای هست که خیلی بیشترتر فکر میکنم بهش....میشه گفت تقریبا هر شب...پدیده ی دوست داشتنی ایه به نظرم.فقط اگه اینقدر گناه نکرده بودم و بد نبودم میتونست قشنگترم بشه.

  • سوفی ...

40.دیالوگه دوعدد چِل

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ب.ظ

بعد از رد و بدل شدن دو عدد پیامک فاطمه حدس زد که بله این سوفی اون سوفیه چندماه قبل نیس با این که زیاد در ارتباط نیستیم اما توی این 5سال دوستی خوب منو شناخته از نوع حرفیدن و اس دادنم میفهمه که یه چیزی یه جایی تغییر کرده بعد جالبه که ارتباطمون فقط دو نوع داره یا توی دانشگاه همو میدیدیم و بغل دستی بودیم یا اس.. ولاغیر...یعنی از وقتی فارغ التحصیل شدیم یه بارم به همدیگه نزنگیدیم الان نه من صدای اون یادمه نه اون صدای منو...چراشم نمیدونم...توی این 5سال فقط 6-7بار تلفنی حرفیدیم باهم که سه بارش زمان امتحانای ترممون بود برای رفع اشکال زندگید..بقیه شم ماله زمانیه که میرفتیم دانشگاه و کلاسامون فرق داشت بهش میزنگیدم که کجایی میگفت فلان جا میرفتم پیشش در همین حد نه بیشتر..تموم شد و رفت...با این حال هم اون خوب با روحیات من آشناست درصورتی که هیچی از زندگی و مشکلات شخصیم نمیدونه هم من با اخلاق و روحیاته اون...همدیگه رو هم دوس داریم ولی عمرا به هم ابراز محبت کنیم یعنی اون بهم بگه فدات شم حالت تهوع میگیرم منم بهش بگم قربونت برم اون حالت تهوع میگیره خخخخ فقط باید بزنیم تو سروکله هم درشت باره هم کنیم و متلک بگیم به هم .اینجوری خیلی هم خوش میگذره خیلی هم همو بیشتر میتونیم دوس داشته باشیم..اگرم یه وقت بهم بگه فدات شم تهش میگه سوفی حالا یه وقت کهیرنزنیا شوخی کردم.... غیرنرمال هم نوک دماغتونه....حالا بعده سه-چهار هفته دیالوگ پیامکی بینمون برقرار شده..ادامه ی پیامکها بعده اون دوتای اولی:

فاطمه:سوفی افسرده ای فرزندم؟؟؟

من:خخخ از اونجا هم مشخصه عایا؟؟

فاطمه: شدید.....بچه چرا؟؟براچی؟؟؟بیخیاله گذشته....(بقیه ش سانسور شد)

من:نه بابا بخاطر اینا نی.خودمم نمیفهمم چمه...خوب میشم...

فاطمه:دردل کهنه ت رو بوگو به من. شکست عشقی خو بهت نمیاد نیس که خیلی احساسی هستی و اینا(از نظر فاطمه بنده یک عدد سیب زمینی میباشم که به شدت در ابراز احساسات ضعیفم و عقیده داره که اگه خدا زد پس کله یکی و طرف خر شد و اومد منو گرفت سر یه هفته به غلط خوردن میفته و میفهمه با یه سیب زمینی طرفه و طلاق و خلاص)

من:خخخخ واه من به این پُراحساسی.ابراز محبت که میکنم سنگ به عر عر میفته 

فاطمه:سوفی خاسی خودکشی کنی خبرم کن

من:من که دلم نمیاد بدون تو بمیرم پس بیا باهم گور به گور بشیم.حالا مثلا خبرت کنم چکار میکنی؟؟میخای همراهیم کنی :)

فاطمه:نع..شاید کمکت کردم زیاد اذیت نشی (مرگ راحتی داشته باشی)بعدشم سرکار نمیرم که هی بهت اس بدم بعده چندسال بفهمم به فنا رفتی و سرکار بودم الکی اس میدادم

بازم فاطمه : سوفی ناراحت نشیا شوخیدم نازگله من 

من:خخخ نه معلوم شد هنو یه رگه های ریزقوله ای از احساس تو وجودت مونده.بهت امیدوار شدم

فاطمه:خودت میدونی که دوستت میدارم

من:نه بابا ناراحت نمیشم.ها میدونم.منم دوستت دارم و از اینجور قرتی بازیا

فاطمه:برا امشب ابراز احساساتمون بسه..ولی جدی از .....(بقیه ش سانسورشد)

من:باشه ایشالا از فردا....(بقیه ش سانسور)

فاطمه:ای ول پس پیش به سوی امید و موفقیت

من:امیدت از پهنا تو حلقم

فاطمه:گیر نکنه یه وقت

من:نه اگه گیر کرد از حلقم درش میارم میکنمش تو حلق تو 

بعدشم دیگه به همینجا ختم شد اصنم خدافظی توکارمون نی خخخ

همچین دوسته عتیقه ای دارم من خودم از اون عتیقه ترم ...والاع :|

اس بازیه بعدیمونم رفت تا یکی دوماه آینده احتمالا خخخ

صمیمیت شُرشُر ازمون میباره اصن :/ ولی طبق اخلاقیاته من و اون اینجوری بهتره.

  • سوفی ...