نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

مهم نیست اهلِ کجا باشی
مهم اینه که اهل و به جا باشی
منطقه ی زندگیت مهم نیست
مهم منطق و زندگیته
..............................................
متولد تیرماه 1371
فکر میکنم بیشتر از این نیازی به توضیح نباشه
اگر مرا شناختید به رویم نیاورید..بگذارید خیال کنم اینجا راحتم
دوست ندارم دوستان مجازی اَم حقیقی شوند
گاهی مجازی بودن بهتر از حقیقی شدن است.
میدانم اخلاق گندی ست ولی اینجوری راحت ترم.
از پاسخ به سوالات شخصی معذوریم :)

محبوب ترین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سکسکه ی مغزی» ثبت شده است

65.

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ب.ظ

سلام

از همه ی کسایی که تسلیت گفته بودن ممنونم

ببخشید که کامنتا رو بدون جواب تایید کردم


دلم برای اینجا تنگ شده....ممنون که بودین :)

فکر میکنم این روزا حالم خوبه...

بر میگردم ...

  • سوفی ...

هیچی

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ

دلم میخواد بنویسم اما....نوشتنم نمیاد....

برای خاله کوچیکه و همچنین دوستم دعا کنین لطفا...ممنون

+جواب کامنتا رو بعد میدم...ببخشید

  • سوفی ...

59.اگر خدا بودم...

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۲ ب.ظ

اگر مثلا خدایی نکرده بنده خدا بودم

آن وقت به همه ی انسانها امر میکردم به جای سیب,

 آلبالو را نماده عشق و احساس قرار دهند...


+اگر بیماری فشار خون وجود نداشت شاید میگفتم آلبالوی نمک زده ...

اما حال به آلبالوی خالی بسنده مینموییم تا

بندگان فشارخونی نیز از نعمت عشق و احساس بی بهره نمانند...

+فشار خون را هم از بین نمی بردم تا تنبیهی باشد برای بندگانمان تا 

مراقب تغذیه ی خود باشند و هر چه دمه دستشان آمد زارت نفرستند درونه خندقه بلا (منظور همان شکم است)

باشد که رسدِگار شده و راه خیر در پیش گیرند و از آلبالوهای زندگیه خویش لذت برند..بعدش هم لُدفن از ما تشکر بنمویَند

  • سوفی ...

41.

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ
هستم
حرف هم برای گفتن و نوشتن روی دلم تلنبار شده
اما...حرف زدن و نوشتنم نمیاد....
هی توی مغزم برای خودم میگم و میگم و میگم اما بیرونشون نمیریزم...
سکوت رو ترجیح میدم :)
  • سوفی ...

38.سرم با پام پنالتی میزنه :|

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ب.ظ

از سر به هوا بودن و شوت بودنم همین نکته بس که حین حرکت توی خونه قریب به شونصد بار میخورم به در و دیوار تا به مقصد برسم :| زین رو بدنم پُر از علائم زخم-کبودی-کوفتگی و سوختگی(البته موردآخر در اثر شوت بازی حین آشپزی ایجاد شده) میباشد...همین چند دقیقه قبل هم سه عدد از انگشتای پای سمت چپمو در اثر برخورد مستقیم با مبل به فنا دادم :|(واقعا مستقیم هاااااا نه که گوشه ش بگیره به پام قشنگ از آشپزخونه اومدم بیرون خیلی شیک رفتم وسطه مبل جیغم هوا رفت)

 خلاصه برام دعا کنین جای دوری نمیره مادرم ازم ناامید شده کم مونده توَهم بزنه که مجنونی عاشقی فارغی چیزی هستم.

  • سوفی ...

37.

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ب.ظ

کلی نوشتم و پاک کردم..نوشتم باز پاک کردم....

خلاصه این که: به نام خدا یک عدد روانی اَستَم.

  • سوفی ...