نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

مهم نیست اهلِ کجا باشی
مهم اینه که اهل و به جا باشی
منطقه ی زندگیت مهم نیست
مهم منطق و زندگیته
..............................................
متولد تیرماه 1371
فکر میکنم بیشتر از این نیازی به توضیح نباشه
اگر مرا شناختید به رویم نیاورید..بگذارید خیال کنم اینجا راحتم
دوست ندارم دوستان مجازی اَم حقیقی شوند
گاهی مجازی بودن بهتر از حقیقی شدن است.
میدانم اخلاق گندی ست ولی اینجوری راحت ترم.
از پاسخ به سوالات شخصی معذوریم :)

محبوب ترین مطالب

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

79. چی بگم والا

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ب.ظ

با درود فراوان :|

هرچند ماه یه بار اینجا ظهور میکنم شورشو درآوردم گندشم درآوردم گذاشتم کنار شورش :/

دچار کمبود وقت و حوصله و گشادیسم می باشم...

اینجاست که میگن: سه غم آمد به جانم هر سه یک بار/ بی وقتی و فقدان حوصله و گشادیسم و غم یار... حالا چهارتا شد این چهارمیشم باشه برا خوشگلی الان مُده

باشگاه جدید هم بسی کیف ناک شده ،هرچند روز اول خیعلی حالگیری بود الان ولی خوبه

قریب به نود درصد لاغریم فقط جهت ادای فریضه ی زِ سستی کژی زاید و کاستی حضور به هم می رسانیم فقط یه نفر مقداری اضافه وزن داره ...

جَوّ ما را بگرفت یه حرکت انتحاری زدیم رفتیم 29 دو تا شش ( مدرسان کثیف) ثبت نام کردیم بچسبیم به درس الان از حرص اون پولی که دادم برا ثبت نام نشستم سر درس و مخش :| یعنی انگیزه ای که زنده کردن اون پول بهم داده صدتا افق روشن پیشرفت علم و دانش نمی تونست بده... پول دوست هم کش شلواراتونه... وضع اقتصادی خرابه میفهمیننن ؟! علف خرس که نیس .. اصن بخاطر اون پول هم شده باس عرشد قبول شم 

خلاصه که پول چیز خوبیه باعث پیشرفت علم و دانش میشه حتی :|  و اینگونه بود که سوفی به راه راست کج گشته و قدم در وادی علم و دانش نهاد.

یه سلامی هم بکنم به شپش هایی که تو کیف پول و عابر بانکم دارن رقص باسن میرن. سلام گوگولیا ^-^

و من الله توفیق... 

  • سوفی ...

خدا به خیر بگذرونه

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ق.ظ

شدیدا محتاج دعام :(

  • سوفی ...

77.ورزشکاران دلاوران...

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۴۴ ب.ظ

در روزگاران جدید( همین امروز) بشری تصمیم گرفت باشگاه رفتن را از سرگیرد.. خواهرک گودزیلا صفتش نیز وی را مشایعت نموده و با وی رخت ورزشی برتن نمود و راهی گشت هنوز راهی نگشته بود که مادر آن بشر نیز تصمیم به مشایعت نموده با ایشان به راه افتاد.... در راه به همراهی گودزیلا سرود ورزشکااااارااااان دلااااورااان را زمزمه نموده و بعد از مدتی معطلی بلاخره وارد باشگاه همی گشتند... آن بشر ابتدا کمی قیافه اش را کج و کوله نموده دلش هوای باشگاه قبلی اش را کرد... وی بر دهانه دلش مشتی محکم همی کوفت و عرضه داشت : چاره ای نی دیگه اون باشگاه راهش زیاده حالا برو دوتا حرکت بزن بلکم خوشت اومد... به سالن ورزش روانه گشته و همراه مربی شروع به لِنگ پراکنی و جفتک اندازی نمود.... بشره نام برده از حرکات کند و اتو کشیده ی افراد حاضر در باشگاه از جمله مربی به ستوه آمده و کرم همی ریخت و درست پشت سر مربی جای گرفته و از آینه به مربی چشم دوخته و ریتم را بر هم زده حرکات را تندتر زد تا شاید فرجی شده و به کمر مربی نیز قری عارض گشته بزند دنده دو ... مربیه مذکور ابتدا هول گشته قاطی نمود سپس لبخندی زده و آن بشر را پشمک حساب نموده به کار خویش ادامه همی داد... بشر هم لب و لونچه اش آویزان با ذوقی له شده و برجکی هزار تکه عنانه از کف داده را بر دست گرفت تا آخر ورزش دندان بر جگر مبارک نهاده و در آخر با دلی گرفته و ذوقی کور شده به سکونتگاه خویش بازگشت... البته قبلش که مربی به یک چیز نردبان مانندی آویزان شده همچون ... بگذریم حالا همچون هرچی بدنش را کش میداد بشره نام برده ته دلش گفت: آخ چه حالی میداد الان این چوب و تخته ها از جاش درمیومد این مربیه با صورت مقوا میشد کف سالن... ولی خب چنین نشد و مربی کاملا سالم و بی هیچ خط و خشی لباسش را عوض نموده به خانه شان بازگشت.... هعیییی.... در باشگاه قبلی چه روزگارانی داشتیم...  

  • سوفی ...

76.ریشه یابی

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۵۳ ب.ظ

شایدم ریشه و منشأ دِپسُردگیم اون موقعی بود که قوطی شیرخشکمو خالی یافتم.... هعی لوله گاز.... قشنگ زدم تو فاز چرت و پرت ها.... 

  • سوفی ...