نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

مهم نیست اهلِ کجا باشی
مهم اینه که اهل و به جا باشی
منطقه ی زندگیت مهم نیست
مهم منطق و زندگیته
..............................................
متولد تیرماه 1371
فکر میکنم بیشتر از این نیازی به توضیح نباشه
اگر مرا شناختید به رویم نیاورید..بگذارید خیال کنم اینجا راحتم
دوست ندارم دوستان مجازی اَم حقیقی شوند
گاهی مجازی بودن بهتر از حقیقی شدن است.
میدانم اخلاق گندی ست ولی اینجوری راحت ترم.
از پاسخ به سوالات شخصی معذوریم :)

محبوب ترین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

75. ادامه پنچری

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۴۰ ب.ظ

با سلام خدمت دو سه نفر مخاطب گرامی که هنو اینجا قدم رنجه می نمویند و بقیه ی ارواح گرامی که تردد می نمایند. عرضم به طولتون همچنان پنچرم. یه دکتر رفتیم یه مشت دارو داد کوفطیدیم سه روز خوب شدیم بعدش سه و نیم برابر بدتر شدیم یعنی حیف باکتری های مفید دستگاه گوارش و فلور میکروبی طبیعی بدنم که این آنتی بیوتیکا به فناشون داد وگرنه میکروب مضرها که همچنان مقاوم تر از قبل پا برجا دارن جهاد میکنن اصن یه وعضی الانم با دارو گیاهی و دوا درمون خونگی زنده م. 

مَخلص کلوم هنو زنده م. شماها هم زنده این؟(ارواح گرامی از زنده ها پرسیدم، شما زحمت جواب دادن نکشین همین که زحمت عبور از لا به لای تار عنکبوتای اینجا رو می کشین مخلصیم اصن )

  • سوفی ...

74. سوفی پنجر

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۵ ب.ظ

این روزا کلا حال روحی و جسمیم خوب نیس. البته روحیم بهتر شده اما جسم مبارک پنچره هنوز... حالا خودمم نمیدونم دقیقا چه مرگمه هااا فقط لهم نوشتنمم نمیاد کامنت گذاشتنمم نیز... فقط میخونم یواشکی :) البته این گشادیسمم جدای اون حال جسمیه :-)  

یکی از تلاش های به ندرت نتیجه بخشم این بوده که انقد رو مخ مامانم درمورد طب سنتی و مضرات نمک پیاده روی و جفتک پراکنی کردیم که بجای نمک میگه: سَم سفید.... مثلا: سوفی اون سم سفید پاش هم بیار بذار سر سفره :/

مگه تو همچین زمینه هایی پیشرفت حاصل کنم زمینه های دیگه که امیدی بهم نی :|


  • سوفی ...

73.خودم می دانم خوابم چپ است

چهارشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ب.ظ

بی حال شدم و خوابم برد ...خواب دیدم یک آدم مُسن که روی سرش هم یک چیز پارچه ای شبیه دستار گذاشته بود و قیافه اش شبیه پیرمردی بود که مغازه اش کنار مدرسه ی خواهری ست و چون سید است صدایش میزنند سید یا آقا مرا بویید و گفت بوی بهشت می دهی بعد سرش را رو به آسمان بالا گرفت و به آسمان اشاره کرد و گفت بگو سلام..یک جوری گفت بگو سلام که توی خواب با خودم میگفتم انگار قرار است به زودی بمیرم.... بیدار که شدم با خودم گفتم: هع بوی بهشت!!! دلت خوش است سرتاپایم جهنم است. 

  • سوفی ...

72.

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ب.ظ

دلم برای خودم تنگ شده است.... مفنامیک اسیدِ عزیزم اثر کرده است و در مرز خواب و بیداری به سر میبرم .... روی تخت دراز کشیده ام و دارم فکر میکنم این روزها روزهای آرامی ست ، روزهایم با درس خواندن میگذرند بدون هیچ رویداد یا هیجان دیگری ،این روزها آرامند البته گاهی آرامششان مرا میترساند ولی میخواهم خوش بین باشم،یادم می آید پارسال همین موقع آرزوی چنین روزهای بی اتفاقی را داشتم آنقدر که خسته و لِه و زجرکشیده بودم و اشک ریخته بودم،پارسال و سال قبلش این روزهای پاییزی ام درد داشتند... با خودم میگویم روزهای راکدِ ساکن شاید برای خیلی ها کسل کننده باشند اما برای من بعد از آن روزهای سیاه و خاکستریِ پُررنگ لازم و شیرینند... حالا اگر کمی هیجان مثبت هم قاطی شان شود که چه بهتر... خدایا شکرت 

... خوابم می آید.

+ جواب کامنتا رو بهدنا میدم :) اصنم فراخ نیسم تازشم

  • سوفی ...