61.قاطی پاتی با چاشنی سُس سالسا
پست قبل رو حذف کردم..ترجیح دادم جلوی چشمم نباشه و یادش نیفتم...یه چیزایی بهتره ثبت نشه و از ذهن پاک شه..پاکش کردم...
حالم بهتره...حال روحیم خوبه..یه هفته ای بود که یکم درد داشتم محل نمیذاشتم اما یهو شدید شد.. خوددرمانی نمودم الان دیگه حال جسمیمم از دیشب خوبه چهارشنبه قرار بود برم دکتر که قرص خوردم خوابیدم و نرفتم افتاد برای امروز ..امروزم حالم خوبه پس نمیرم..مامان زیادی نگرانه چیز مهمی نیست..اصلا چیزیم نیست ...مربی هم توی باشگاه فهمیده بود درد دارم یه حرکتایی یادم داد و باهام کار کرد که دردم کمتر بشه و موثر هم بود خداروشکر...دردم کمترشده ..بخاطر من امروز مربی حرکتای سنگینه پیلاتس و ایروبیک رو نزد...خیلی سبک کار کرد :)
+خیلی چیزا هست که دیگه برام مهم نیستن :)
+تنهایی و سکوت و خلوتمو دوست دارم...
+فقط یه روانی مثل من میتونه بسته ی پفک رو باز کنه که هواش در بره بعد بذارتش زیر پاش و روش جفتک بندازه تا پفکاش له شن بعد با قاشق پفکه لهیده بخوره..مزه ش خوشمزه تره اینجوری...روانی هم نیستم اصن تازشم..
+دایی بزرگه زنگیده بود برای احوال پرسی .دختر دایی از پشت تلفن پیغام داد که بچه چرا خواستگاراتو رد میکنی؟؟(منظورش خواستگاره یکی مونده به آخری بود که یه جورایی با شوهره دختر دایی فامیله)گفتم مگه دیوونه ام الان ازدباج کنم؟؟؟دایی هم خندید گفت:خو ما یه بار دیوونه شدیم تو هم یه بار دیوونه شو خب...با خنده و شوخی بحثو عوض کردم اما گویا به دختر دایی برخورد خخخخ به نظر خودم که حرف بدی نزدم که ناراحت بشه ..."نا"شو برداره راحت شه خو...حرف بدی نزدن که..زدم عایا؟؟؟اولش عذاب وجدان داشتم اما بعدش که چندبار حرفایی که زدم دوره کردم و چیز بدی توش نیافتم...بُژدانم باز آروم شد و رفت خوابید..اصن بهش قرص خواب آور دادم دیگه بیدار نشه..
+یه عشقه جدید یافتم :)))) اسمش:سُس سالسا میباشد...قبلا تا این حد دوسش نداشتم اما الان خیعلی دوسش دارم کم مونده آبگوشتم با سس سالسا بخورم :| البته مامانم خودش یه پا مامور بهداشته حق نداریم زیاد سس بخوریم برا همین دیگه سالسا نخرید تا آدم شم :/
+از خودم راضی نیستم برنامه ریزیم لِنگ در هوا مونده
+دلم برای خدا تنگ شده...داشتم نامه هایی که برای خدا نوشتمو مرور میکردم آبان ماه امسال فقط یه نامه نوشتم :((( آبانه پارساله 3تا :( ...واقعا که..خاک اَندر مخم که انقدر با بنده هاش حرف میزنم ولی تعداد نامه هام به خدا قده انگشتای دستمم نیست :( بیشترین نامه ای که براش نوشتم اردیبهشت امساله و همچنین اسفنده پارسال 7تا نامه...دلم برات تنگ شده خدا...نماز صبحمم قضا شد ...روم نمیشه بگم ببخشید:(((((( احساس بیشعوری میکنم.