نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

مهم نیست اهلِ کجا باشی
مهم اینه که اهل و به جا باشی
منطقه ی زندگیت مهم نیست
مهم منطق و زندگیته
..............................................
متولد تیرماه 1371
فکر میکنم بیشتر از این نیازی به توضیح نباشه
اگر مرا شناختید به رویم نیاورید..بگذارید خیال کنم اینجا راحتم
دوست ندارم دوستان مجازی اَم حقیقی شوند
گاهی مجازی بودن بهتر از حقیقی شدن است.
میدانم اخلاق گندی ست ولی اینجوری راحت ترم.
از پاسخ به سوالات شخصی معذوریم :)

محبوب ترین مطالب

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

61.قاطی پاتی با چاشنی سُس سالسا

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ق.ظ

پست قبل رو حذف کردم..ترجیح دادم جلوی چشمم نباشه و یادش نیفتم...یه چیزایی بهتره ثبت نشه و از ذهن پاک شه..پاکش کردم...

حالم بهتره...حال روحیم خوبه..یه هفته ای بود که یکم درد داشتم محل نمیذاشتم اما یهو شدید شد.. خوددرمانی نمودم الان دیگه حال جسمیمم از دیشب خوبه چهارشنبه قرار بود برم دکتر که قرص خوردم خوابیدم و نرفتم افتاد برای امروز ..امروزم حالم خوبه پس نمیرم..مامان زیادی نگرانه چیز مهمی نیست..اصلا چیزیم نیست ...مربی هم توی باشگاه فهمیده بود درد دارم یه حرکتایی یادم داد و باهام کار کرد که دردم کمتر بشه و موثر هم بود خداروشکر...دردم کمترشده ..بخاطر من امروز مربی حرکتای سنگینه پیلاتس و ایروبیک رو نزد...خیلی سبک کار کرد :)


+خیلی چیزا هست که دیگه برام مهم نیستن :) 


+تنهایی و سکوت و خلوتمو دوست دارم...


+فقط یه روانی مثل من میتونه بسته ی پفک رو باز کنه که هواش در بره بعد بذارتش زیر پاش و روش جفتک بندازه تا پفکاش له شن بعد با قاشق پفکه لهیده بخوره..مزه ش خوشمزه تره اینجوری...روانی هم نیستم اصن تازشم..


+دایی بزرگه زنگیده بود برای احوال پرسی .دختر دایی از پشت تلفن پیغام داد که بچه چرا خواستگاراتو رد میکنی؟؟(منظورش خواستگاره یکی مونده به آخری بود که یه جورایی با شوهره دختر دایی فامیله)گفتم مگه دیوونه ام الان ازدباج کنم؟؟؟دایی هم خندید گفت:خو ما یه بار دیوونه شدیم تو هم یه بار دیوونه شو خب...با خنده و شوخی بحثو عوض کردم اما گویا به دختر دایی برخورد خخخخ به نظر خودم که حرف بدی نزدم که ناراحت بشه ..."نا"شو برداره راحت شه خو...حرف بدی نزدن که..زدم عایا؟؟؟اولش عذاب وجدان داشتم اما بعدش که چندبار حرفایی که زدم دوره کردم و چیز بدی توش نیافتم...بُژدانم باز آروم شد و رفت خوابید..اصن بهش قرص خواب آور دادم دیگه بیدار نشه..


+یه عشقه جدید یافتم :)))) اسمش:سُس سالسا میباشد...قبلا تا این حد دوسش نداشتم اما الان خیعلی دوسش دارم کم مونده آبگوشتم با سس سالسا بخورم :| البته مامانم خودش یه پا مامور بهداشته حق نداریم زیاد سس بخوریم برا همین دیگه سالسا نخرید تا آدم شم :/


+از خودم راضی نیستم برنامه ریزیم لِنگ در هوا مونده


+دلم برای خدا تنگ شده...داشتم نامه هایی که برای خدا نوشتمو مرور میکردم آبان ماه امسال فقط یه نامه نوشتم :((( آبانه پارساله 3تا :( ...واقعا که..خاک اَندر مخم که انقدر با بنده هاش حرف میزنم ولی تعداد نامه هام به خدا قده انگشتای دستمم نیست :( بیشترین نامه ای که براش نوشتم اردیبهشت امساله و همچنین اسفنده پارسال 7تا نامه...دلم برات تنگ شده خدا...نماز صبحمم قضا شد ...روم نمیشه بگم ببخشید:(((((( احساس بیشعوری میکنم.

  • سوفی ...

60.دیالوگ

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ

سحر: سوفی تو نباید با من دوست باشی

من: چرا؟؟

سحر: چون من هنوز کلی آرزو دارم یه بچه کوچیک دارم هنوز جوونم

من: ها؟؟؟؟؟؟؟

سحر: یادت رفته؟؟؟

من: چی رو؟؟

سحر: سوفی تو با هرکی دوست میشی یه بلایی سرش میاد مثل اون دوستت که فوت کرد یا اون یکی که تصادف کرد مُرد یا بقیه ی دیگه.

من از درون: :/ لوس ,مسخره...

من از بیرون: نه تو خیالت راحت طوریت نمیشه چون تو که منو دوست نداری پس بلایی سرت نمیاد

سحر:آهان خب پس حله...خب دیگه کار دارم بچه م داره اذیت میکنه خدافظ

بعدم زارت قطع کرد حتی نذاشت بگم خدافظ :| کلمه ی خدافظ تو دهنم خشکید ...


  • سوفی ...

59.اگر خدا بودم...

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۲۲ ب.ظ

اگر مثلا خدایی نکرده بنده خدا بودم

آن وقت به همه ی انسانها امر میکردم به جای سیب,

 آلبالو را نماده عشق و احساس قرار دهند...


+اگر بیماری فشار خون وجود نداشت شاید میگفتم آلبالوی نمک زده ...

اما حال به آلبالوی خالی بسنده مینموییم تا

بندگان فشارخونی نیز از نعمت عشق و احساس بی بهره نمانند...

+فشار خون را هم از بین نمی بردم تا تنبیهی باشد برای بندگانمان تا 

مراقب تغذیه ی خود باشند و هر چه دمه دستشان آمد زارت نفرستند درونه خندقه بلا (منظور همان شکم است)

باشد که رسدِگار شده و راه خیر در پیش گیرند و از آلبالوهای زندگیه خویش لذت برند..بعدش هم لُدفن از ما تشکر بنمویَند

  • سوفی ...

58.رسوای زمانه منم ...

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ
من نمیدونم چرا تا تقی به توقی میخوره همه میگن: سوفی نکنه شکست عشقی خوردی؟؟ منم به تک تکشون قول دادم هروقت عاشق شدم و بعدش شکست عشقی کوفط کردم حتما بهشون خبر بدم تا دست از سرم بردارن...والا ...اصن هروقت از این غلطا خوردم و عاشق شدم میام به شما هم اطلاع میدم تو وبم تاریخ و ساعت شکست عشقیمم مینویسم :|
خلاصه فقط این وسط به بابا قول نداده بودم که شکست عشقیمو حتما بهش اعلام کنم که اونم به حمدالله به حول قوه ی الهی حاصل شد دیگه فقط مونده به خواجه حافظ قول بدم...
اصل ماجرا در اندرونی
  • سوفی ...

57.آبیاری سوفیانه

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۲۲ ب.ظ

وضع خوابم دوباره به هم ریخته شبا خوابم نمیبره اگرم ببره کابوس یا خوابای چرت و پرته دیگه می بینم و به هم میریزم اون وقت از ته دل آرزو میکنم ای کاش هیچوقت خواب نمی دیدم...این بار که این آرزو رو کردم با خودم فکر کردم اولین بار کِی همچین آرزویی داشتم

یادم اومد اولین بار 5 سالم بود که دلم خواست که اصلا هیچوقت خواب نمی دیدم و خواب دیدن وجود نداشت...چون 5سالم که بود یه شب به مامانم اصرار کردم که بذاره کنارش بخوابم اونم قبول کرد و چسبیدم بهش و خوابیدم , بعد نیمه شب خواب دیدم گلاب به روتون رفتم wc و دارم جیش میکنم ...بعدش از خواب پریدم و دیدم هعی وای راس راسی باغ پنبه رو آبیاری کردم و خواب و واقعیت قاطی شده :|

اون وقتا که منو داداشی بچه بودیم داداشی زیاد باغ پنبه رو آب میداد و مامانم هیچوقت نمیگفت داداشی جیش کرده بلکه میگفت: داداشی باغ پنبه رو آبیاری کرده.چون تُشکش پنبه ای بود و منظور از باغ پنبه همون تشک بود.بعدم هروقت باغ پنبه ی داداشی آبیاری میشد مامان تشکشو عوض می کرد...یه تشک مخصوص داشتیم برا اینجور موقع ها..یه جورایی تشکه مذکور یه نوع برچسب حساب میشد برچسبه جیشو بودن :/ و هرکس روی اون تشک میخوابید معلوم میشد شبش تشکه خودشو آبیاری کرده و مامان اون تشکه کذایی رو به جای تشکه خودش انداخته زیرش..خلاصه هرکی روی اون تشک میخوابید آبروش میرفت...

هیچی دیگه بنده هم اون شب در عالم 5سالگی آبیاری نموییده بودم و مامانمو بیدار کردم و گفتم: مامانی پاشو پاشو باغ پنبه رو آب دادم الان خیس میشی ...آیکُن:سوفی درحال سوت بلبلی زدن و محو شدن در کهکشان راه شیری

خلاصه مامانم بیدار شد و تشکمو با اون تشک خاک بر سری عوض کرد صبحشم جلوی داداشی و بابا آبروم رفت و معلوم شد شبه قبلش آبیاری باغ پنبه داشتم :| اون شب برای اولین بار آرزو کردم که کاش هیچوقت خواب نمی دیدم ...

شب تا صبح داشتم به اون موقع ها فکر می کردم :|

  • سوفی ...

56.منم که پُشت زمانها نشسته منتظرت...

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ

این که این روزها بجای تصویره صورته معصومت با آن مقنعه ی مشکی که قاب شده بود روی طاقچه ی خانه تان,همه اش تصویره سنگه قبره غبار گرفته ات می آید جلوی چشمانم یعنی که جای تو در خوابهایم خالیست حتی در کابوس هایم... بی معرفت...صدایت دارد رنگ می بازد از ذهنم...خیلی وقت پیش بعد از مدتها فقط یکبار خوابت را دیدم آن هم صامت...این بود رسمه آن همه دوستی؟؟...بیا حرف بزن..فرقی نمیکند که چه بگویی فقط بگذار صدایت یک بار دیگر در گوشم زمزمه شود..تصویرت یکبار دیگر با صدایت درآمیزد...داری دیوانه ام میکنی ...بیا جای تصویره سنگ قبره لعنتی ات را با چشمانه سیاه و صورته دخترانه ی معصومت عوض کن بی معرفت.تو هم مرا از خاطرت پاک کرده ای؟؟؟ 

اصلا به رسمه همان موقع ها به یاده دعواهای کودکی میخواهم بگویم که: خیلی لوسی :/ لوس :| لــــــــــــــجیغــــــــــــــــوس

  • سوفی ...

55.روزی اگر من نباشم-قسمت دوم

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ق.ظ

ادامه...

8-کی موقع درس خوندن همش اِتودشو گُم کنه و کل اتاقو زیر و رو کنه تا پیداش کنه بعد ببینه همون کنار دستش بوده؟؟؟

9-کی یادش بره حوله های حموم رو دو روزه توی حیاط جاگذاشته؟؟؟

10-کی موبایل کوک کنه صبح زود بیدار شه بعد موبایلش زنگ بزنه بعد بیدار شه هرچی فکر کنه یادش نیاد برا چی کوک کرده باز بگیره بخوابه بعد که بیدار شد بفهمه ای وای باید صبح زودتر بیدار میشده و یادش بیاد چکار داشته؟

11-کی بره قابلمه رو از رو اجاق گاز برداره ولی یادش بره گازو خاموش کنه ؟؟؟

12-کی بره توی آشپزخونه زیر قابلمه رو خاموش کنه ولی وقتی رفت توی آشپزخونه یادش بره که چکار داشته بیاد بیرون بعد از بوی سوختن غذا تازه یادش بیاد چه گندی زده؟؟

13-کی وقتی یه نفر اشتباه بهش اس میده میگه : سلام حسن. تشریف دارین شب مزاحم شیم با خانواده؟؟؟ جواب اس رو بده و بگه:مراحمین قدمتون رو چشم(اعتراف میکنم اینو عمدی گفتم)

14:کی وقتی یکی باز اشتباه بهش اس میده میگه علی کجایی بیا بار جدید رسیده بیا کمک کن .بازم جواب اس رو بده بگه:ببخشید الان سرکلاسم نمیتونم بیام خودت بارو خالی کن(اینم حواسم بود ولی از قصد گفتم کرم داشتم)


15-کی بره کتابای کتابخونه رو پس بده بعد یادش بره کتابو با خودش ببره بعد برا این که ضایع نشه بگه ببخشید میشه کتابه رو تمدیدش کنین یه کتاب جدیدم میخوام.

16-کی وقتی چادردانشجویی سرشه موقع رد شدن از باغچه ی کناره خیابون هربار چادرش گیر کنه به گلای باغچه و جِرواجر شه بعد دفعه ی بعدم باز همین بلا سرش بیاد بعد دفعه ی بعدشم باز همینجوری شه آخرشم پایینه چادرش به شکلی دربیاد که انگار شیری پلنگی چیزی پنجول کشیده ...یا انگاری چادر رو همون موقع از دهنه سگ درآوردن

17-کی بعد از رانندگی و پارک کردن جلوی دره خونه یادش بره ماشینو خاموش کنه پیاده شه بره پی کارش(اگه آخرش ماشینمونو دزد نبرد با این کارام)

18-کی رو جدولای خیابون راه بره و توی آینه ی ماشین برای خودش شکلک دربیاره و ملت موقع رد شدن برای شفای مغزش دست به دعا شن؟؟


خیلی داره زیاد میشه دیگه بقیه شو نمیگم ..اگر تیمارستان خوب سراغ دارین معرفی کنین با روی باز میپذیرم .

  • سوفی ...

54.هعی لوله گاز..

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ق.ظ

پیشنهاد میشود وقت خویش را با خواندنه اراجیفه موجود در اَندرونی هدر ندهید

  • سوفی ...

53.دیالوگ

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

آبجی کوچیکه: اگه بهت آب حیات بدن بگن بخور و تا همیشه که دنیا هست زنده بمون میخوری؟؟؟

من: نه

آبجی کوچیکه: :| ولی من میخوردم

من: ولی اگه یه آبی بدن بگن این آبیه که عمر رو کوتاه میکنه خیلی کوتاه....و خدا هم اجازه داده بخوریش حتما میخوردمش...حتما


+نه این که ناامید باشم یا زندگی رو دوست نداشته باشم یا هرچیز دیگه...اما فقط دوست دارم زودتر برم...خیلی زود...

+نه این که بخوام ناشکری کنم و از زندگیم ناراضی باشم نه اصلا.

+نه این که گناه نداشته باشم و بخاطر نداشتن گناه نترسم از مرگ....اتفاقا خیلی هم بار گناهم سنگینه...خیلی سنگین ..اونقدر که روم نمیشه به خدا بگم منو ببخش از بس هی عهدشکنی کردم...اما بازم دوست دارم زود برم...

+زیاد به مرگ فکر میکنم...سه هفته ای هست که خیلی بیشترتر فکر میکنم بهش....میشه گفت تقریبا هر شب...پدیده ی دوست داشتنی ایه به نظرم.فقط اگه اینقدر گناه نکرده بودم و بد نبودم میتونست قشنگترم بشه.

  • سوفی ...

52.روزی اگر من نباشم-قسمت اول

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ

داشتم فکر میکردم اگه من نبودم چی میشد؟؟؟ به این نتیجه رسیدم که اگه من نباشم:

1- کی شوت بازی دربیاره و شوید پلو با ماهیه بدون شوید درست کنه؟؟

2-کی هی بخوره به در و دیوار و آخش هوا بره و همه ی بدنش علائم برخورد با موانع و کبودشدگی داشته باشه

3-کی هر بار آشپزی میکنه یه جاشو بسوزونه؟؟

4-کی موقع رانندگی حین توقف تیر برق به اون گُندگی رو نبینه و بره توی تیر برق (واقعا انقدر فکرم مشغول بود که ندیدمش اصن تو عوالم دیگه ای بودم یعنی اصن نفهمیدم چی شد من کجام اون کجاست اصن من کی اَم؟؟؟کیه؟کیهههه؟؟؟ خلاصه تحقیقات ثابت کرده اگه من رانندگی نکنم کمک بزرگی به جوامع بشری کردم)

5-کی پول برداره بره کارت شهروندیشو شارژ کنه بعد خوده کارتو یادش رفته باشه برداره؟؟؟

6-کی شبا همش از خواب بپره بعد بخواد بره آب بخوره بعد بیفته رو میز عسلی و قندون روی میز و کل اعضای خانواده رو دیوونه کنه و از خواب بپرونه؟؟(چندبار تا حالا با این کارم همه ی خانواده رو پروندم از خواب. دهنشون مسواک شده کلا)

7-کی موقع جدول حل کردن توی مجله عکسه ماهاتما گاندیه بدبخت رو با احمد پورمخبر اشتباه بگیره؟؟(به جانه اوباما خیلی شبیه بودن )

ادامه دارد....


  • سوفی ...