65.
سلام
از همه ی کسایی که تسلیت گفته بودن ممنونم
ببخشید که کامنتا رو بدون جواب تایید کردم
دلم برای اینجا تنگ شده....ممنون که بودین :)
فکر میکنم این روزا حالم خوبه...
بر میگردم ...
سلام
از همه ی کسایی که تسلیت گفته بودن ممنونم
ببخشید که کامنتا رو بدون جواب تایید کردم
دلم برای اینجا تنگ شده....ممنون که بودین :)
فکر میکنم این روزا حالم خوبه...
بر میگردم ...
دلم میخواد بنویسم اما....نوشتنم نمیاد....
برای خاله کوچیکه و همچنین دوستم دعا کنین لطفا...ممنون
+جواب کامنتا رو بعد میدم...ببخشید
اگر مثلا خدایی نکرده بنده خدا بودم
آن وقت به همه ی انسانها امر میکردم به جای سیب,
آلبالو را نماده عشق و احساس قرار دهند...
+اگر بیماری فشار خون وجود نداشت شاید میگفتم آلبالوی نمک زده ...
اما حال به آلبالوی خالی بسنده مینموییم تا
بندگان فشارخونی نیز از نعمت عشق و احساس بی بهره نمانند...
+فشار خون را هم از بین نمی بردم تا تنبیهی باشد برای بندگانمان تا
مراقب تغذیه ی خود باشند و هر چه دمه دستشان آمد زارت نفرستند درونه خندقه بلا (منظور همان شکم است)
باشد که رسدِگار شده و راه خیر در پیش گیرند و از آلبالوهای زندگیه خویش لذت برند..بعدش هم لُدفن از ما تشکر بنمویَند
از سر به هوا بودن و شوت بودنم همین نکته بس که حین حرکت توی خونه قریب به شونصد بار میخورم به در و دیوار تا به مقصد برسم :| زین رو بدنم پُر از علائم زخم-کبودی-کوفتگی و سوختگی(البته موردآخر در اثر شوت بازی حین آشپزی ایجاد شده) میباشد...همین چند دقیقه قبل هم سه عدد از انگشتای پای سمت چپمو در اثر برخورد مستقیم با مبل به فنا دادم :|(واقعا مستقیم هاااااا نه که گوشه ش بگیره به پام قشنگ از آشپزخونه اومدم بیرون خیلی شیک رفتم وسطه مبل جیغم هوا رفت)
خلاصه برام دعا کنین جای دوری نمیره مادرم ازم ناامید شده کم مونده توَهم بزنه که مجنونی عاشقی فارغی چیزی هستم.
کلی نوشتم و پاک کردم..نوشتم باز پاک کردم....
خلاصه این که: به نام خدا یک عدد روانی اَستَم.