13.برای نخستین بار در تاریخ بشریت
انقدری که دیشب خاله از رانندگیِ من خوشش اومد و ذوق کرد هنوز هیچ موجود زنده ای نکرده
فاطمه که به سیب زمینی بودن معروفه و اصولا از هیچی نمیترسه وقتی با ماشین از دانشگاه میرسوندمش خونه
تا برسه مقصد یه دو سه کیلویی وزن کم میکرد از بس هی میگفت واااااااای یوااااااششششش
وای سوفی این سرعته الانه تو مال بیابونه نه خیابون...عررر سوفی رسیدیم میدون بزن دنده دو...
وویی چرا میلی متری موانع رو رد میکنی...آیکُن: ناخن جویدن
واییییییییی موتور جلوته وایییییییییییییی اینجوری سبقت نگیرررررررررر خلاصه دو سه تا سکته ناقص میزد تا میرسیدیم
بعضی وقتام التماس میکرد میگفت تو رو خدا اینجا رو حداقل با دنده دو برو ..
منم میگفتم نوعچ دنده دو حال نمیده حس خرسواری بهم دست میده...
ولی بازم انقد سیب زمینی و بامرام بود که بعدشم دوباره
باهام میومد خونه و حتی بعضی وقتا خودش پیشنهاد میداد ماشین بیارم برسونمش..
دیگه داشت عادت میکرد خخخ آخه چاره ای جز عادت نداشت چون داداشش هم که بعضی وقتا میومد دنبالمون
خیلی بدتر از من میرفت خیلی تند میرفت انقدر تند که منو الهه و فاطمه رو صندلی عقب هی دست همو
فشار میدادیم از هم حلالیت میطلبیدیم و منتظر عزی جون(جناب عزرائیل) میشدیم
فاطمه هم برا همین قدردان دست فرمون من بود و باوجود اون همه حرص خوردن بازم حاضر بود باهام بیاد طفلی خخخ
انقدر عادت کرده بود که وقتی الهه رانندگی میکرد هی دعواش میکرد میگفت تندتر برو
آخه الهه همیشه یواش میره حوصله آدم سر میره فِس فِس کنان میرسوندمون خونه رو اعصاب بود.
اما خاله تنها کسی بود که هووووووووچ مشکلی با رانندگی بنده نداشت تازه ذوقم کرد
راستش خودمم برام عجیب بود .
همیشه میدونستم این بشر با بقیه فرق داره
میدونستم از همه درک وشعورش بالاتره اصن هیشکی مث خاله کوچیکه منو درک نمیکنه....
هیچی دیگه فقط خواستم نام نخستین کسی که در تاریخ بشریت از رانندگیه من دق مرگ نشد بلکه ذوق هم کرد رو ثبت کنم.
خاله کوچیکه من به تو افتخار میکنم تو تنها کسی بودی که با این فاجعه خوب برخورد کرد عرررررررر(این عرِ ذوق و عشق بود)