25.میم مثله مامانه خودم
همچنان پی سی ترکیده و بنده قاچاقی میام نت
فردا یک شهریور تولد مامانمه...مامانم فردا 46 ساله میشه ...دلم براش میسوزه که دختر خوبی براش نبودم
به هیچ دردش نخوردم...فقط بار روی دوشش بودم...هیچ کاری نکردم که بتونه بهم افتخار کنه...اصلا نمیدونم ازم راضیه یا نه...
خودم که راضی نیستم از خودم......
مامانم دوستت دارم..همیشه باش....میدونم خیلی زجر کشیدی توی زندگی...خیلی صبوری...ممنونم که هستی...همیشه باش
کاش بتونم شادت کنم..کاش بتونم جبران کنم....عاشقه صداتم...عاشق شیطونیات و خندیدنات..عاشق وقتایی که باهم
کُشتی میگیریم و میخندیم...عاشق وقتایی که باهام با شوخی میرقصی و ادای رقصیدن درمیاری تا بخندم
دوستت دارم خیلی دوستت دارم....شرمنده ی خط های ریزه زیره چشماتم..شرمنده ی کمردرد و پا دردتم...
شرمنده ی دله شکسته و خسته تم...شرمنده ی دستای مهربونت...ببخش منو ...
خدا همه ی مادر پدرا رو حفظ کنه....
+قبلا همیشه مینالیدم میگفتم دلم شهرخودمونو میخواد از زندگی توی شهر غریب بدون فامیل خسته م اما الان با این که هنوزم این شهرو دوس ندارم اما خداروشکر میکنم که توی غربتیم و از خیلیا دوریم.....خوشحالم که زیاد نمیبینمشون...کاش از راه دور هم نمیتونستن آزار بدن و دل مادرمو بشکنن...دل بابامو.... خدایا شکرت که توی غربتیم...واقعا الان حکمتتو فهمیدم...شکرت..
+دلم برای بابا تنگ شده ..بابا بخاطر کارای بیمارستان و پیوند خاله همراشون رفته تهران...اونقدر دلم تنگه که هی مثل بچه ها بهونه میگیرم که گریه کنم...دیروزم بابا بهم زنگید دلش تنگ بود حتی گریه کرد ولی زود جلو خودشو گرفت...بغض دارم...اگه بخاطر خاله کوچیکه نبود اصلا تحمل نمیکردم...من بابامو مُخاااامممممممم عررررررررررررررررررر....مامان بابا هی به هم دیگه میزنگن یه ساعت یه ساعت درددل میکنن حرف میزنن ما رو هم جزو اشیا حساب میکنن اصن این وسط نقش چغندره کال رو داریم اصن انگار نه انگار ایشششش...حسودم شست پاتونه....
+اوضاع خوابم افتضاحه همون یه ذره خوابی هم که میرم همش کابوس میبینم...دیشب با گریه از خواب پریدم بلندشدم نشستم هنوز داشتم اشک میریختم...افتضاح بود :|
+خو دیگه ناله بسه...کم میام انصاف نیس همین کم نوشتنامم همش غرغر باشه.....