46.تو نیروانای منی
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۱ ب.ظ
خدای جانم کاش بیشتر به خود مشغولم کنی...کاش تمام لحظه هایم را درگیر یاده تو باشم...
چه میشود بشود بی بهانه بی تردید
دلم تمام وقت درگیر تو باشد......
خدای جانم کاش بیشتر به خود مشغولم کنی...کاش تمام لحظه هایم را درگیر یاده تو باشم...
چه میشود بشود بی بهانه بی تردید
دلم تمام وقت درگیر تو باشد......
چند روزیست...تقریبا دو روز و نصفی...که حرف زدن هایم با تو دیگر رنگ و بوی قبل را ندارد...
طعم عاشقی اش پریده است...گَس شده است انگار...نمازهایم صبر و قرار قبل را ندارد...
یکهو شوت میشوم توی دنیای دیگری که پُر از اوهام و چرند و پرند است...
خدایِ جانم من باز گُم شده ام لای هَمهمه ی رنگی رنگیه این دنیای سیاه و سفید...
نه این که بار اولم باشد....قبلا ها هم صدها ضربدر هزاران بار گُم شده ام و باز پیدایَم کردی...
میشود باز هم....
شرم دارم از گفتن بقیه اش...
از این به بعدش را خاموش میشوم....گوش کن,خاموش ها گویا ترند
+ترجیح دادم دوتا پست قبل هم باشن هم جلوی چشمم نباشن در نتیجه رمزیشون کردم.