21.رفیق قدیمی
خلاصه زنگید و برداشتم زود از صداش شناختمش خاطره بود دوست و بغل دستیه دبیرستانم وایییی خیلی دلم براش تنگ بود البته باهم درارتباط بودیم اما فقط اس میدادیم اونم نه زیاد...سرکلاس اون میشد بابا من میشدم دخترش محدثه هم مامان بود خخخ بقیه ی بچه های کلاس خواهرای من و بچه های محدثه و خاطره بودن خخخ کلا دسته جمعی خاله بازی میکردیم
من:سلااااااااااااام
اون:حالا فهمیدی من کی اَم؟؟اسمم چی بود؟؟
من: آرهههههه خاطُره (برا شوخی بهش میگفتم خاطُره)
اون:آفریییییییییییییییییییییییین
من:خطتو عوض کردی؟؟؟
اون: نه این خط دوممه :) همه منو فوری از صدام تشخیص میدن ولی تو باید از رو اس هم تشخیصم بدی..حالا دیگه من فاطمه ام آره؟؟
من:خو شماره جدید بود ازکجا بفهمم...بعدم فقط یه نفر کرم داره اونم فاطمه ست نمیدونستم تو هم جدیدا کرم گرفتی و مبتلا شدی
اون:خخ من مبتلا بودم خیلی بیشتر از فاطمه
بهم گفت سوفی تو هنوزم مث قبلی اصن عوض نشدی همون دختره فروتن و بی شیله پیله و خندون و شوخی مثل بقیه خودتو برام نمیگیری برای همینه همیشه دوستت داشتم
منم گفتم:واقعا دوستم داری؟؟پس چرا کم پیدایی؟؟
اونم گفت: من تا کسی رو واقعا دوس نداشته باشم بهش نمیگم دوستت دارم دروغ نمیگم (راس میگه هیچ وقت حتی یه دروغم ازش نشنیدم)واقعا از ته قلبم دوستت دارم بعدم درگیری هاشو برام تعریف کرد و منم مشکلاتمو بهش گفتمو همو دلداری دادیم و خندیدیم
خلاصه کلی حرفیدیم و دردودل کردیم و بهم گفت بچه های دبیرستان با معلم زیستمون(یه معلم باحال و شوخ و بهترین معلمه دبیرستانم بود بیشتر باهم دوست بودیم تا معلم و شاگرد) دوره دارن دور هم جمع میشن و باهم میرن گردش و سینما و همه ی بچه ها هستن به جز تو و محدثه(محدثه هم اون یکی بغل دستی و دوسته صمیمیم بودو مامانه بچه های کلاس خخخ)و مرجان بقیه همه هستن جات خیلی خالیه
منم گفتم وایییییی جدی میگی من اصن با کسی درارتباط نبودم نمیدونستم
گفت:منم خبرنداشتم معلم زیستمون بهم زنگیده گفته چرا نمیاین شماها ...دیگه مجبور شدم رفتم دیدم همه هستن به جز ماها از این به بعد هروقت دوره گذاشتن خبرت میکنم باید بیای محدثه رو هم بیار
+وای دلم برای همه شون تنگ شد هرچی نوستالژی بود اومد جلو چشمم یه حالی شدم بغضم گرفت خیلی دلم برای اون روزامون تنگ شد....
خاطره بهم خبر داد دوست زرتشتیم (دل آرام)هم چندماهه ازدواج کرده و توی دوره دیده بودتش...وای دلارامه من عزیزه دلم بود خیلی همو دوس داشتیم همش موقع بیکاری و زنگ تفریح مینشستیم کنار هم دین اسلام و زرتشت رو مقایسه میکردیم شباهتاشو درمیاوردیم میخندیدیم باهم دردودل میکردیم همش میگفت سوفی من عاشقتممممممم منم خیلی دوسش داشتم ولی یه دفعه همو گم کردیم چون دلارام اون زمان موبایل نداشت و ماهم خونه مونو عوض کردیم و کلا دیگه دور شدیم خیلی دلم هواشو کرد وقتی خاطره بهم اینو گفت خیلی ذوق کردم
خلاصه با تلفن خاطره خیلی ذوق کردم خاطره هامونو زنده کردیم از بچه ها بهم خبر داد از اونایی که ازدواج کردن از بچه هاشون از درس و تحصیلشون آمار همه رو بهم داد ...
تولدش 2مرداد بود منم خوب یادم بود ولی اون روز واقعا داغون بودم و بهش اس ندادم برای همین بهش گفتم خاطره تولدت 2مرداد بود مبارک باشه ببخشید اس ندادم و بهش دلیلشو توضیح دادم اونم گفت تولده تو هم مبارک ماله تو27 تیر بود خوب یادمه ولی منم اون روز داغون و گریون بودم یادم رفت اس بدم و دیگه کلی به مشکلاتمون خندیدیم دوتایی
شب خوبی بود با این که حالم خوب نبود ولی با تلفن خاطره حسابی دلم باز شد و کیف کردم هنوزم ذوقش تو دلمه و بغض دارم بغضه عشق و خوشحالی و نوستالژی های زنده شده
حال جسمیم حسابی به هم ریخته ست داغونه داغون تا چندروز دیگه خوب نشم میرم دکتر فعلا منتظرم ...حال روحیم ولی حسابی شارژ شد امشب
خاطرهههههههههههههههههههههههههه دوستت دارم عزیزمی...دلم برای محدثه هم تنگ شد باید بهش زنگ بزنم خاطره و محدثه جزو بهترین دوستام بودن
خداییش همه ی دوستام خوب بودن و دوست بد نداشتم یعنی فقط دوستای خوب رو نگه داشتم و انتخاب کردم و از بقیه دور شدم و از خودم دورشون کردم..
حمل بر خودستایی نباشه توی انتخاب دوست چه مجازی چه حقیقی خوش سلیقه م و خوب ترین و بهترین دوستا رو داشتم و دارم :))
خدایا شکرت بخاطره همه چی :*