بعد از رد و بدل شدن دو عدد پیامک فاطمه حدس زد که بله این سوفی اون سوفیه چندماه قبل نیس با این که زیاد در ارتباط نیستیم اما توی این 5سال دوستی خوب منو شناخته از نوع حرفیدن و اس دادنم میفهمه که یه چیزی یه جایی تغییر کرده بعد جالبه که ارتباطمون فقط دو نوع داره یا توی دانشگاه همو میدیدیم و بغل دستی بودیم یا اس.. ولاغیر...یعنی از وقتی فارغ التحصیل شدیم یه بارم به همدیگه نزنگیدیم الان نه من صدای اون یادمه نه اون صدای منو...چراشم نمیدونم...توی این 5سال فقط 6-7بار تلفنی حرفیدیم باهم که سه بارش زمان امتحانای ترممون بود برای رفع اشکال زندگید..بقیه شم ماله زمانیه که میرفتیم دانشگاه و کلاسامون فرق داشت بهش میزنگیدم که کجایی میگفت فلان جا میرفتم پیشش در همین حد نه بیشتر..تموم شد و رفت...با این حال هم اون خوب با روحیات من آشناست درصورتی که هیچی از زندگی و مشکلات شخصیم نمیدونه هم من با اخلاق و روحیاته اون...همدیگه رو هم دوس داریم ولی عمرا به هم ابراز محبت کنیم یعنی اون بهم بگه فدات شم حالت تهوع میگیرم منم بهش بگم قربونت برم اون حالت تهوع میگیره خخخخ فقط باید بزنیم تو سروکله هم درشت باره هم کنیم و متلک بگیم به هم .اینجوری خیلی هم خوش میگذره خیلی هم همو بیشتر میتونیم دوس داشته باشیم..اگرم یه وقت بهم بگه فدات شم تهش میگه سوفی حالا یه وقت کهیرنزنیا شوخی کردم.... غیرنرمال هم نوک دماغتونه....حالا بعده سه-چهار هفته دیالوگ پیامکی بینمون برقرار شده..ادامه ی پیامکها بعده اون دوتای اولی:
فاطمه:سوفی افسرده ای فرزندم؟؟؟
من:خخخ از اونجا هم مشخصه عایا؟؟
فاطمه: شدید.....بچه چرا؟؟براچی؟؟؟بیخیاله گذشته....(بقیه ش سانسور شد)
من:نه بابا بخاطر اینا نی.خودمم نمیفهمم چمه...خوب میشم...
فاطمه:دردل کهنه ت رو بوگو به من. شکست عشقی خو بهت نمیاد نیس که خیلی احساسی هستی و اینا(از نظر فاطمه بنده یک عدد سیب زمینی میباشم که به شدت در ابراز احساسات ضعیفم و عقیده داره که اگه خدا زد پس کله یکی و طرف خر شد و اومد منو گرفت سر یه هفته به غلط خوردن میفته و میفهمه با یه سیب زمینی طرفه و طلاق و خلاص)
من:خخخخ واه من به این پُراحساسی.ابراز محبت که میکنم سنگ به عر عر میفته
فاطمه:سوفی خاسی خودکشی کنی خبرم کن
من:من که دلم نمیاد بدون تو بمیرم پس بیا باهم گور به گور بشیم.حالا مثلا خبرت کنم چکار میکنی؟؟میخای همراهیم کنی :)
فاطمه:نع..شاید کمکت کردم زیاد اذیت نشی (مرگ راحتی داشته باشی)بعدشم سرکار نمیرم که هی بهت اس بدم بعده چندسال بفهمم به فنا رفتی و سرکار بودم الکی اس میدادم
بازم فاطمه : سوفی ناراحت نشیا شوخیدم نازگله من
من:خخخ نه معلوم شد هنو یه رگه های ریزقوله ای از احساس تو وجودت مونده.بهت امیدوار شدم
فاطمه:خودت میدونی که دوستت میدارم
من:نه بابا ناراحت نمیشم.ها میدونم.منم دوستت دارم و از اینجور قرتی بازیا
فاطمه:برا امشب ابراز احساساتمون بسه..ولی جدی از .....(بقیه ش سانسورشد)
من:باشه ایشالا از فردا....(بقیه ش سانسور)
فاطمه:ای ول پس پیش به سوی امید و موفقیت
من:امیدت از پهنا تو حلقم
فاطمه:گیر نکنه یه وقت
من:نه اگه گیر کرد از حلقم درش میارم میکنمش تو حلق تو
بعدشم دیگه به همینجا ختم شد اصنم خدافظی توکارمون نی خخخ
همچین دوسته عتیقه ای دارم من خودم از اون عتیقه ترم ...والاع :|
اس بازیه بعدیمونم رفت تا یکی دوماه آینده احتمالا خخخ
صمیمیت شُرشُر ازمون میباره اصن :/ ولی طبق اخلاقیاته من و اون اینجوری بهتره.