20.
بعد از مدتها کتابمو گرفتم دستم خیر سرم مثلا درس بخونم...بعد از اونجایی که بابایی خانِ شیطون بلا هروقت من میخوام بدرسم فیلم دیدن یا بازی کردن یا بیرون رفتنش میگیره امشبم گیر داد گفت بیا اسم فامیل بازی کنیم ..هرچی گفتم پدره من بیخیال حالش نی بذار درس و مخشمونو بوخونیم..گفت:ول کن بابا نه بازی میکنی نه درس میخونی بیا بازیییییییییی بیا بازی بیا اسم فامیل بیا اسم فامیل بیا بیا...هیچی دیگه دیدیم کودکه درونه پدره عزیزمان آروم نمیگیره نشستیم منو بابایی و آبجی کوچیکه سه تایی اسم فامیل بازی کردیم روده بُر شدیم از خنده چون بابایی آقا همش چرت و پرت مینوشت و تقلب هم میکرد ...با آبجی زمین رو از خنده گاز میزدیم از دست شیطونی های بابا...حیف حال ندارم سوتی ها و تقلب و شیطونی هاشو شرح بدم ...خیلی باحال بود...آخرشم قرار بود هرکی باخت بستنی بخره که با این که بابا برنده شد(البته با تقلب)چون من و آبجی کوچیکه پول نداشتیم و شپش ته کیف پولمون پارتی گرفته و داره آفتاب بالانس مهتاب بالانس میزنه بازم بابایی خان قرار شد بستنی بخره ...
الانم پشته کاغذه اسم فامیلش نقاشی یه زن و مرد کشیده میگیم چرا انقد خانمشو زشت کشیدی؟؟میگه:چون اگه زنش خوشگل باشه میدزدنش :| توجیهش صاف تو لوزالمعده م :/
+اصلا چه معنی دارد بچه از بابایش ببَرد...باباها همیشه باید بَرنده باشند :)