72.
سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ب.ظ
دلم برای خودم تنگ شده است.... مفنامیک اسیدِ عزیزم اثر کرده است و در مرز خواب و بیداری به سر میبرم .... روی تخت دراز کشیده ام و دارم فکر میکنم این روزها روزهای آرامی ست ، روزهایم با درس خواندن میگذرند بدون هیچ رویداد یا هیجان دیگری ،این روزها آرامند البته گاهی آرامششان مرا میترساند ولی میخواهم خوش بین باشم،یادم می آید پارسال همین موقع آرزوی چنین روزهای بی اتفاقی را داشتم آنقدر که خسته و لِه و زجرکشیده بودم و اشک ریخته بودم،پارسال و سال قبلش این روزهای پاییزی ام درد داشتند... با خودم میگویم روزهای راکدِ ساکن شاید برای خیلی ها کسل کننده باشند اما برای من بعد از آن روزهای سیاه و خاکستریِ پُررنگ لازم و شیرینند... حالا اگر کمی هیجان مثبت هم قاطی شان شود که چه بهتر... خدایا شکرت
... خوابم می آید.
+ جواب کامنتا رو بهدنا میدم :) اصنم فراخ نیسم تازشم
- ۹۵/۰۷/۰۶