57.آبیاری سوفیانه
وضع خوابم دوباره به هم ریخته شبا خوابم نمیبره اگرم ببره کابوس یا خوابای چرت و پرته دیگه می بینم و به هم میریزم اون وقت از ته دل آرزو میکنم ای کاش هیچوقت خواب نمی دیدم...این بار که این آرزو رو کردم با خودم فکر کردم اولین بار کِی همچین آرزویی داشتم
یادم اومد اولین بار 5 سالم بود که دلم خواست که اصلا هیچوقت خواب نمی دیدم و خواب دیدن وجود نداشت...چون 5سالم که بود یه شب به مامانم اصرار کردم که بذاره کنارش بخوابم اونم قبول کرد و چسبیدم بهش و خوابیدم , بعد نیمه شب خواب دیدم گلاب به روتون رفتم wc و دارم جیش میکنم ...بعدش از خواب پریدم و دیدم هعی وای راس راسی باغ پنبه رو آبیاری کردم و خواب و واقعیت قاطی شده :|
اون وقتا که منو داداشی بچه بودیم داداشی زیاد باغ پنبه رو آب میداد و مامانم هیچوقت نمیگفت داداشی جیش کرده بلکه میگفت: داداشی باغ پنبه رو آبیاری کرده.چون تُشکش پنبه ای بود و منظور از باغ پنبه همون تشک بود.بعدم هروقت باغ پنبه ی داداشی آبیاری میشد مامان تشکشو عوض می کرد...یه تشک مخصوص داشتیم برا اینجور موقع ها..یه جورایی تشکه مذکور یه نوع برچسب حساب میشد برچسبه جیشو بودن :/ و هرکس روی اون تشک میخوابید معلوم میشد شبش تشکه خودشو آبیاری کرده و مامان اون تشکه کذایی رو به جای تشکه خودش انداخته زیرش..خلاصه هرکی روی اون تشک میخوابید آبروش میرفت...
هیچی دیگه بنده هم اون شب در عالم 5سالگی آبیاری نموییده بودم و مامانمو بیدار کردم و گفتم: مامانی پاشو پاشو باغ پنبه رو آب دادم الان خیس میشی ...آیکُن:سوفی درحال سوت بلبلی زدن و محو شدن در کهکشان راه شیری
خلاصه مامانم بیدار شد و تشکمو با اون تشک خاک بر سری عوض کرد صبحشم جلوی داداشی و بابا آبروم رفت و معلوم شد شبه قبلش آبیاری باغ پنبه داشتم :| اون شب برای اولین بار آرزو کردم که کاش هیچوقت خواب نمی دیدم ...
شب تا صبح داشتم به اون موقع ها فکر می کردم :|