49. خوب و بد
بلاخره انتظار به پایان رسید و مامان بابا برگشتن...زنگ که زدن عین خره تی تاب خورده جفتک انداختم پشته در مامانم برا هر سه تامون سوغاتی هم خریده بود ..اوخی :))) مدیونین فکر کنین حسابی خودمو لوس کردم خجالت بکشین که فکر میکنین با این سنم از این بچه بازی ها درمیارم از خدا نمیترسین؟؟؟
هیچوقت بابامو با اسم صدا نمیزنم همیشه بهش میگفتم بابا یا بابایی ولی جدیدا یادگرفتم اسمشو یه جور خاص و مسخره ای تغییر میدم و صدا میزنم جوری که خیلی حال میده قلقلکم میاد اصن...بعدم وقتی اومد هی اسمشو همونجوری صدا زدم پریدم ماچ مالش کردم خخخخ یه بارم خواب بود منم اصلا حواسم نبود دراز کشیده بودم هی برای خودم اسمشو به همون شیوه ی خاصه قلقلک آور برا خودم میخوندم و صدا میزدم بنده خدا فکرکرد واقعا دارم صداش میزنم یهو از خواب پرید گفت:ها؟؟چیه؟؟چی شده؟؟؟چشماشم پره خواب بود :((((...هیچی دیگه دیدم سوتی دادم پریدم کناره تخت قایم شدم خودمو زدم به خواب مثلا من نبودم یکی دیگه بود.. :| بُژدانم(وجدانم) خیلی دردمند و ملول شد :( بهم گفت خدا عقلت بده ..آیکُن:سوت بلبلی
+حال جسمیم خیلی بهتره ..کل دیروز عصر رو زیر پتو به سر میبردم زورکی ناهار درست کردم و کارا رو انجام دادم بعدم دیگه طاقت نیاوردم و نتونستم ازجام بلند شم...ولی الان دیگه خوبم
+از خواب دیدن بدم میاد بدم میاد بدم میااااااادددددد چون اکثرش کابوسه دیشبم تا دیروقت خوابم نبرد با این که خیلی خسته و خواب آلود بودم...بعدم که خوابم برد باز کابوس دیدم...بار دومیه که این کابوس تکراری رو میبینم خیلی وحشتناک بود نه که ترسناک باشه و بترسم نه بلکه بیشتر روی روانمه و داغونم میکنه به هم میریزم توی خواب کلی گریه کردم و جیغ زدم بیدار که شدم داشتم هق هق میکردم تا یه ساعت تو شوک بودم و گلوله شده بودم زیر پتو و به هم ریخته بودم...صبح هم همونجور و به هم ریخته و داغون بودم هنوزم اثراتش هست...خدایا میشه مداره خواب دیدنمو کلا از بیخ جزغاله بفرمویی؟؟؟ممنونت میشم.