نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

هر طایفه ای به من گمانی دارد,من زان خودم چنان که هستم ,هستم

نوار مغزی یک زندگی

مهم نیست اهلِ کجا باشی
مهم اینه که اهل و به جا باشی
منطقه ی زندگیت مهم نیست
مهم منطق و زندگیته
..............................................
متولد تیرماه 1371
فکر میکنم بیشتر از این نیازی به توضیح نباشه
اگر مرا شناختید به رویم نیاورید..بگذارید خیال کنم اینجا راحتم
دوست ندارم دوستان مجازی اَم حقیقی شوند
گاهی مجازی بودن بهتر از حقیقی شدن است.
میدانم اخلاق گندی ست ولی اینجوری راحت ترم.
از پاسخ به سوالات شخصی معذوریم :)

محبوب ترین مطالب

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

9.مسافرت

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سوفی ...

8.خوب شو

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۴ ب.ظ

امروز حسابی به مونس رسیدگی کردم کلی هم تحویلش گرفتم و نازش کردم....بعدم حسه باغبونیم وَرقُلمبید و تصمیم گرفتم قلمه ش بزنم و قلمه زدم...وقتی داشتم شاخه شو میچیدم قلمه بزنم حس بدی داشتم انگاری دارم انگشت بچه مو میبُرم..کلی ازش معذرت خواستم و دلداریش دادم ...خشک نشه یه وقت با این باغبونی کردنم ...آیکُن:ناخن جویدن

7.گُشادیسم=فراخیسم

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ

به یه نکته ای پی بردم و اون این که...حس نوشتنم برگشته..یعنی قفل قلمم باز شده ..شایدم از اول اصن قفل نبوده ...

ولی انچه مانع میشودبنده نگارش بنمویم عودِسندرومِ گشادیسم یا فراخیسم میباشد...

یعنی توی مغزم مینویسم بعدحال ندارم اینجا بتایپونمشون :دی


اینجاست که شاعر میفرماید:

 گُشادی درده بی درمان گشادی/بسی پیران کنند یاد از گشادی

این مصراع هم به پیشنهاد مریم اضافه شد: ولی آخر کُشد مارا گشادیسم


یا میفرماید: 

سه غم آمد به جانم هر سه یک بار/ غریبی و اسیری و گُشادیسم

غریبی و اسیری چاره داره/گشادیسم و گشادیسم و گشادیسم

            

  • سوفی ...

6.مونسِ تنهایی هایم

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ

مونس اسم گلدانه بی نوای شمعدونی ام است...طفلک دارد میمیرد... مثل دله من....برگهایش دارند زرد و خشک میشوند به اصطلاح علمی تر دارند نکروزه میشوند..دلیلش هم شاید کمبود یکی از عناصر معدنی مثلا پتاسیم یا آهن یا چیز دیگر باشد...دراز کشیده ام روی زمین پاهایم را گذاشته ام روی مبل دستهایم را گذاشته ام زیر سرم و به جای تلوزیون به مونس چشم دوخته ام و با خود میگویم:شایدم از این که این روزها دل و دماغ حرف زدن باهاش رو ندارم مریض شده....بهش میگم میدونم مثل قبل بهت محبت نمیکنم...بهت نمیرسم..حوصله ت رو ندارم....باهات حرف نمیزنم...میدونم...منو ببخش...میبخشی؟؟؟

دلم برایش میسوزد...مونسه بیچاره ی من

  • سوفی ...

5.قفلِ قلم

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ
دیگه مثل قبل حس و حال نوشتن ندارم...نمیدونم چرا....فقط میدونم ذوق نوشتنم کور شده انگار...به اینجا عادت کردم به پنل مدریتش به فضاش..وب جدیدمم دوست دارم...اما...قلمم قفل کرده...روحم قفل کرده....حتی دیگه مثل قبل دستم به نوشتن روزمرگی هامم نمیره....فقط کتاب میخونم این روزا...

گاهی دلم برای خودم میسوزه ...میرم جلوی آینه به خودم نگاه میکنم و میگم:بمیرم برات...پشت بندش میگم: اما قبول کن تقصیر خودته.

+شبای قدر رو دوست دارم ...

  • سوفی ...

4.شعر

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۱ ب.ظ

"بهم گفتی خدا حافظ !

منم میگم خدا سعدی !

که روی غنچه ی لبهات بشینه طرحِ لبخندی !!!

بهم گفتی خدا حافظ

منم میگم خدا عطار !

بدون جاوید میمونه نخستین لحظه ی دیدار !!!

بهم گفتی خداحافظ

منم میگم خداسهراب

خوشا آغوش داغ تو ، خوشا آن لحظه های ناب !

بهم میگی خداحافظ

منم میگم خدا خیام

نشسته داغ آتیش لبت ، رو صفحه ی لبهام !

بهم میگی خداحافظ

منم میگم خداجامی

امیدوارم نشی هرگز اسیره تیره فرجامی !

بهم میگی خداحافظ

منم میگم خدا نیما

منم عاشقترین عاشق ، بدونِ تو تک و تنها


شاعر:ناشناس

  • سوفی ...

3.شکست عخشیِ عظیم

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ

امشب یکی از سخت ترین شکست های عخشیمو میل کردم

برای تجدید روحیه خانواده خواستن ما رو ببرن همون کافی شاپ همیشگی که ازش ذرت مکزیکی میگیرم

من فقط ذرت مکزیکی های اونجا رو دوس دارم جاهای دیگه خوشمزه درست نمیکنن 

یا باید خودم درست کنم یا از اون کافی شاپ بگیرم

خودم که درست میکنم زیاد روحیه م شنگول نمیشه اما وقتی حاضر آماده و خوشمزه از اونجا میگیرم کیف میده

وقتی رفتیم دیدم وای خاک بر سر شدم اون کافی شاپ بخاطر تعمیرات بسته ست ...

بدجور شکست عشقی خوردم آخه شاید

کلا از اونجا رفته باشه و دیگه اونجا باز نشه عرررررررررر 

از مغازه روبه روییش بابا رفت برام ذرت گرفت...افتضاح بود..افتضاحححححح

خلاصه نه تنها روحیه م خوب نشد حالمم گرفته شد شکست عخشی هم کوفط نمودم برگشتم ...

هق هق فین فین..عررررر :((

برای جبرانش یه بلوز ناز دخترونه و البته ارزون خریدم برا خودم... :دی


+تا دیدم اون کافی شاپه بسته ست و دارن تعمیرات میکنن گفتم: وای خاک برسرم حالا چیکار کنم..

خاله با این حرکتم ترکید از خنده  ...بابا هم گفت غصه نخور حالا یه جا رو پیدا میکنم که ذرتاش مث اینجا خوب باشه

عشقه عزیزم ذرت مکزیکی جان از دستم رفت....

الان من یه شکست عخشی خورده ام  

رعایت حالمو بکنین باهام با ملایمت و ملاطفت رفتار کنین نرم مُهتاد شم یه وقت.

2.ساده مثل برگهای درخت نارنج

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ق.ظ

تنها دلخوشی های کوچک این روزهایم یک قُمری و یک گلدان فلفل ,یا همان فلفل بانوست...قُمری ای که روی درخت نارنج لانه کرده است و فلفل بانویی که فلفل های ریزه قرمزه خوشرنگ داده است...عصرها میروم روی پله های بالکن مینشینم..دستم را تکیه گاه چانه ام میکنم و به چشم سیاه کوچکه قُمری خانم خیره میشوم او هم از لا به لای برگ های درخت نارنج هی سرک میکشد و نگاهم میکند ...فلفل بانو را گذاشته ام کنار حوض ..چشمم که به فلفل های نُقلی و قرمزش می افتد لبخند میزنم...این ها تمام دلخوشی های این روزهای من است....

  • سوفی ...

1.آغاز

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

به نام تو ای نِی که آغازگری

حدیث دل انگیزِ هر دفتری


+اینجا من خودم هستم ..همین :)

  • سوفی ...